ما شنیدیم غزلها ز مناور نه عجب...


تا به کی دست به خون شوئی و سیما به گلاب غرق خونابه مکن منبر و مأذن ها را
با که گویم که گذشته است ز سر آب و فرات
بگذر از وادی ایمن به گذاری که نکوست
روی بر جانب حق امت خود دیده گشا
نور چشمند فلسطین و یمن، غزه، عراق
نظری هم رخ آن کو خودِ چشم است نما
یادمان هست طبس وآن همه امداد ز غیب
چاره تدبیر که بُد، ما و شما؟ یا که خدا
شدم از دست خدا را به تماشا بنشین
وه چه زیباست تجلی خدا از من و ما
ما که مستیم و خراب از خم وحدت ایکاش
می شدی جمله جهان مست ز مینای ولا
تازه خواهم شدن از دور قدح تا به سحر
از خط و خالِ لب و از دهن تنگ شما
تا عیانت شود از غیب چها میبینم
خود به اعجاز نظر دلبری از خویش نما
از من و ما و شما تا به خدا یک نفس است همدمی کو که دمد دم به دمم بهر خدا
سهم الارثی نبری از قِبَل خون شهید
تا که بخشی به هبه حق یتیم شهدا
ما شنیدیم غزلها ز مناور نه عجب
خود مؤذن به دو رکعت طلب عشق نما
زلف بربند (صفایی) سر گیسوی بتان
خود حقیقت نه مجاز است رخ ماه لقا
